Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8571 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
U
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lobster thermidor
U
مخلوطی از گوشت خرچنگ وزده تخم مرغ وقارچ وخامه که در پوسته خرچنگ سرخ میکنند
i advised him to go there
U
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go
U
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
crayfishes
U
خرچنگ اب شیرین- خرچنگ خاردار
crayfish
U
خرچنگ اب شیرین- خرچنگ خاردار
eurhythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
provided he goes at once
U
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
to set up
U
واداشت
poise
U
ثابت واداشت ن
It set me thinking . It made me think .
U
مرابفکر واداشت ( انداخت )
laying of setts
U
واداشت فرش سنگ
lobster pot
U
دام مخصوص صید خرچنگ دام خرچنگ
lobster pots
U
دام مخصوص صید خرچنگ دام خرچنگ
lobster
U
خرچنگ دریایی گوشت خرچنگ دریایی
lobsters
U
خرچنگ دریایی گوشت خرچنگ دریایی
power meter
U
دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system
U
کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
rating
U
توان نامی توان قدرت
ratings
U
توان نامی توان قدرت
lsb
U
رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watt
U
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts
U
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
U
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter
U
دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini
U
کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
cancer
U
خرچنگ
crab
U
خرچنگ
cancers
U
خرچنگ
crabs
U
خرچنگ
decapod
U
خرچنگ ده پا
cancri
U
خرچنگ
crab f.
U
خرچنگ وار
crabbery
U
خرچنگ زار
king crab
U
خرچنگ نعلی
crabber
U
خرچنگ گیری
crabber
U
خرچنگ گیر
crab
U
خرچنگ گرفتن
crabs
U
خرچنگ گرفتن
crab soup
U
سوپ خرچنگ
crab cocktail
U
مخلوط خرچنگ
langouste
U
خرچنگ خاردار
carcinology
U
خرچنگ شناسی
crawfish
U
خرچنگ خاردار
crawfish
U
خرچنگ اب شیرین
crabby
U
خرچنگ مانند
cancroid
U
خرچنگ وار
crustacea
U
خانواده خرچنگ
tomall
U
جگر خرچنگ
sea crayfish
U
خرچنگ خاردار
sea crawfish
U
خرچنگ خاردار
alpha cancri
U
الفا- خرچنگ
crablet
U
بچه خرچنگ
crustaceans
U
خانواده خرچنگ
crustacean
U
خانواده خرچنگ
crustaceous
U
خانواده خرچنگ
watering pot
U
سبد خرچنگ گیری
crab catcher
U
مرغ خرچنگ خور
fiddler crab
U
نوعی خرچنگ نقب زن
sea asparagus
U
یکجور خرچنگ دریایی
let him go
U
برود
prints
U
برود
printed
U
برود
print
U
برود
jonah crab
U
خرچنگ بزرگ امریکای غربی
he refused to go
U
نخواست برود
he is not willing to go
U
نیست برود
he was made to go
U
او را وادارکردند برود
he insists on going
U
اصراردارد که برود
tell him to go
U
بگویید برود
it is necessary for him to go
U
باید برود
let him go
U
بگذارید برود
limulus
U
خرچنگ نعل اسبی وبزرگ سواحل امریکا
he refused to go
U
حاضر نشد برود
he needs must go
U
ناچار باید برود
he was motioned to go
U
باو اشاره شد که برود
he is indisposed to go
U
مایل نیست برود
he durst not go
U
جرات نکرد که برود
he did not d. to go
U
جرات نکرد که برود
in order that he may go
U
برای اینکه برود
he was signalled to go
U
باو اشاره شد که برود
show someone the door
<idiom>
U
خواستن از کسی که برود
it is necessary for him to go
U
لازم است برود
none but the old shold go
U
کسی مگربزرگان برود
i made him go
U
او را وادار کردم برود
it is necessary for him to go
U
براو واجب است که برود
overland mail
U
پستی که از راه خشکی برود
out of sigt out of mind
U
از دل برود هر انکه از دیده برفت
out of sight out of mind
U
از دل برود هر انچه از دیده برفت
dare he go?
U
ایا جرات دارد برود
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
U
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
U
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
sticker
[guest]
U
مهمانی که نمی خواهد برود
liberty man
U
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
U
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
Those who lose must step out.
U
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
U
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
humpty dumpty
U
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
I am counting(relying) on you, dont let me down.
U
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
deflections
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
U
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
action
U
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
actions
U
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
jump instruction
U
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
kelter
U
منظم
neat
<adj.>
U
منظم
decent
<adj.>
U
منظم
methodical
U
منظم
systematic
U
منظم
regular
<adj.>
U
منظم
regulars
U
منظم
orderlies
U
منظم
orderly
U
منظم
fair
<adj.>
U
منظم
presentable
<adj.>
U
منظم
pitched
U
منظم
ordered
U
منظم
straight
<adj.>
U
منظم
businesslike
U
منظم
in good order
<adj.>
U
منظم
uncluttered
<adj.>
U
منظم
well-ordered
<adj.>
U
منظم
first string
U
منظم
business like
U
منظم
trim
<adj.>
U
منظم
tidy
<adj.>
U
منظم
proper
<adj.>
U
منظم
steady
<adj.>
U
منظم
in kelter
U
منظم
symmetric
U
منظم
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
U
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
thresholds
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back
U
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
to ask somebody out
U
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
duly
<adv.>
U
بصورت منظم
neatly
<adv.>
U
بصورت منظم
regularizing
U
منظم کردن
lattice
U
توری منظم
well conditioned
U
مرتب و منظم
standing army
U
ارتش منظم
regularises
U
منظم کردن
neatly
<adv.>
U
بطور منظم
regularizes
U
منظم کردن
regularized
U
منظم کردن
regularize
U
منظم کردن
regularising
U
منظم کردن
orderly
<adv.>
U
بطور منظم
duly
<adv.>
U
بطور منظم
tidily
<adv.>
U
بطور منظم
regularised
U
منظم کردن
systematic irrigation
U
ابیاری منظم
order
U
منظم کردن
well ordered
U
مرتب و منظم
regular army
U
ارتش منظم
regular expression
U
مبین منظم
regular polymer
U
بسپار منظم
regulater
U
منظم کردن
to set to rights
U
منظم کردن
to set in order
U
منظم کردن
regular set
U
مجموعه منظم
systematic error
U
خطای منظم
arrays
U
منظم کردن
array
U
منظم کردن
tidily
<adv.>
U
بصورت منظم
squares
U
منظم حسابی
lattices
U
توری منظم
shipshape
U
منظم کردن
square
U
منظم حسابی
orderly
<adv.>
U
بصورت منظم
squaring
U
منظم حسابی
squared
U
منظم حسابی
tidied
U
پاکیزه منظم کردن
procession
U
بصورت صفوف منظم
unconventional warfare
U
جنگ غیر منظم
unconventional
U
جنگ غیر منظم
systemmatize
U
منظم یامرتب کردن
tidier
U
پاکیزه منظم کردن
tidies
U
پاکیزه منظم کردن
tidiest
U
پاکیزه منظم کردن
tidy
U
پاکیزه منظم کردن
tidying
U
پاکیزه منظم کردن
systematic
U
منظم نظم پذیر
systematic desensitization
U
حساسیت زدایی منظم
shipshape
U
مرتب کردن منظم
irregular
U
نا منظم غیر رسمی
procession
U
درصفوف منظم پیشرفتن
liner trade
U
کشتیرانی منظم تجاری
irregulars
U
عده غیر منظم
tidily
U
بطور اراسته و منظم
regulars
U
پرسنل کادر منظم
regular
U
پرسنل کادر منظم
put on
<idiom>
U
منظم یا تولید یک بازی و...
processions
U
بصورت صفوف منظم
pick up
U
کندن منظم کردن
taut loom
U
چله سفت و منظم
processions
U
درصفوف منظم پیشرفتن
ranks
U
اراستن منظم کردن
Recent search history
Forum search
2
New Format
1
Potential
1
A program is the ordered set of instructions to solve a particular problem.
1
زنه شوهر دار
1
ه مجموعه ای معقول از بی عقلی هاستزندگی یه مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست ی
1
Rotating machinery capable of supplying or absorbing real and reactive power in any of a number of operating quadrant combinations.
0
خرچنگ نعلی اسبی در کدام مناطق دنیا زندگی می کند
0
خرچنگ نعلی اسبی در کدام مناطق دنیا زندگی می کند
0
دستگاه یو پی اس چیست و چه وظیفه ای در سازمان دارد؟
0
مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com